


به راستی هرچقدر هم از آن دوران بنویسیم و بخوانیم باز هم کم است. چرا که دفاع جانانه با دست خالی و بدون داشتن اسلحههای مدرن با ابرقدرتهای دنیا، کار ساده و سهلی نیست که بتوان به راحتی از آن گذشت.
تلاقی عشق و اخلاص، غیر ممکنها را ممکن میکند
آنجا که عشق و اخلاص حرف نخست را میزد، عقل کارهای نبود که بخواهد مانع دفاع از ناموس و خاک و دین با چنگ و دندان شود و چه زیباست بازخوانی لحظاتی که در آن عشق به اوج میرسید تا آنجا که فاصلهای با معبود جز یک چشم بر هم زدن باقی نمانده بود.
اکنون با گذشت سالها از آن دوران خاطرهساز عشق و ایثار، هنوز یادگارانی هستند که خاطرات آن دوران را زنده کنند و از لحظاتی سخن بگویند که شیرینترین و پرافتخارترین لحظات عمر پربرکتشان به حساب میآید. لحظاتی که موجب خلق حماسههای جانانهای شد که تا ابد در تارک تاریخ این مرز و بوم میدرخشد.
تقارن سالروز آزادسازی خرمشهر با سالگرد عروج شهید عبدالله اسکندری
امسال و در سالروز خلق یکی از آن حماسههای جانانه (آزادسازی خرمشهر) در شیراز با سالروز عروج یکی از این یادگاران دوران حماسهساز دفاع مقدس در دفاع از حریم اهل بیت(ع) مصادف شد. شهیدی که تنها به خلق حماسه در دوران ۸ ساله دفاع مقدس اکتفا نکرد و میخواست تا آخرین لحظه عمرش، حماسهساز باشد تا بدین طریق بتواند به معشوق حقیقی دست یابد و چه زیبا بر طبل رحیل کوبید و رفت تا آنجا که جاویدالاثر شد و هیچ نشانی از او جز خاطرات عشق و ایثار برای بازماندگان باقی نماند.
سردار سرتیپ دوم پاسدار مجتبی میناییفرد، یکی از دوستان و همرزمان قدیمی شهید عبدالله اسکندری است که بدین مناسبت دلمویههایی را برای این همرزم شهیدش که در سال ۹۳ در سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) به فوز عظیم شهادت نائل شد، برای خبرگزاری ایکنا ارسال کرد که در ادامه آن را میخوانیم.
«الهی هب لی کمال الإ نقطاع إلیک را چه زیبا معنا کردند آنان که با جان و مال خویش از نظام مقدس جمهوری اسلامی حراست و پاسداری شروع کردند. چه آنان که در سال ۴۲ و۵۷ پا به پای امام(ره) مبارزه را شروع کردند و چه پاسداران غیوری که در کردستان سرشان را بریدند ولی حاضر به توهین به امام(ره) نشدند و آنجا که هجوم بعثیها از زمین و دریا و هوا آغاز شد چه جاودانه ایستادند.
آیندگان درس مقاومت جهانآرا را مانند حماسههای دوران باستان نقل میکنند
مردان و زنان خرمشهر که آیندگان درس مقاومت جهان آرا و یارانش را سینه به سینه آنگونه که حماسههای رستم و آرش را سرودند، زمزمه روزمره فرزندانشان کنند ولی جنگ با آن روزها و شبهای پر خاطرهاش گذشت و عدهای به دنبال چرب و شیرین دنیا رفتند و به فرموده شهید باکری عدهای به مخالفت به گذشتهشان مشغول شدند و رو در روی نظام و انقلاب و آرمان امام(ره) و شهدا ایستادند ولی جمعی که پا بر جا بر سر ایمانشان و عهدی که با خدای خود بسته بودند وارد دوران سازندگی شدند و طوفان حوادث و فتنهها ذرهای آنها را از تلاش و خدمت در جای جای کشور باز نکرد و پس از آن در افغانستان و عراق و سوریه و هر جا که لازم بود، حاضر شدند از تمام مسائل دنیایی دست شستند تا آنجا که توسط شقیترین افراد داعش سرشان را مثل یاران امام حسین(ع) بر سر نیزه بردند.
به راستی خانواده شهید اسکندری چه حالی داشتند که از کیلومترها دورتر سر بریده عزیزشان را در سایتها میدیدند اما آنها تربیت حسینی و زینبی داشتند و باز میفرمودند دلها بسوزد برای خاندان اسیر و بلا دیده اباعبدالله(ع) که چند روز و چند شب سرهای بریده عزیزشان مقابل محملشان میچرخاندند.
حال و هوای آزادی خرمشهر قهرمان همه جا سایه انداخته بود و آماده میشدیم تا پس از چندین سال جشنی برپا کنیم و به این بهانه یاد کنیم از شهدا و امام شهدا و یاران باوفایش که درس وفاداری و استقامت را تا ابد برای ایران و ایرانی به یادبود گذاشته باشیم.
انگار درخت تناور انقلاب هنوز تشنه است تا آتش صدور آن همچنان شعلهور باشد
امروز پس از آن سالهای پر رمز و راز حماسه و خون در حالی از آن شیرمردان عرصه پیکار یاد میکنیم که غرق در نعمت آزادی و امنیتی هستیم که خون آنها برایمان به ارمغان آورد و نهال انقلاب را به درخت تناوری تبدیل کرد که چشم همه طمعکاران را کور کرد. اما انگار که خوشی به ما نیامده و انگار که این درخت تناور هنوز تشنه است و باید مردانی از تبار روزگاران حماسه و خون همچنان بر خاک افتند تا آتش صدور انقلاب همچنان شعلهور باشد.
اینبار دست عمال وهابی از آستین عوامل تکفیری و سلفی بیرون آمد و سروی تناور را به خاک و خون کشید. عبدالله که از آن قدیمیهای انقلاب بود پس از سالها تلاش و مجاهدت در دفاع مقدس و بعد از آن با دیدن صحنههای ظلم و جنایت بر مسلمانان، در پوست خود نمیگنجید و در جمع دوستان اعلام کرد حاضرم هرجا باب شهادت باز شود و مظلومی صدای کمک خواهی سردهد، در هر جای دنیا باشد حاضر به اعزام خواهم بود.
هر چند از دست دادن این گوهرهای گرانبها برای بازماندگان بهویژه خانواده این عزیز بسیار گران و سنگین است اما در یک کلام او عاقبت به خیر شد و ثابت کرد انسان در هر عرصهای که باشد اگر اتصالش قطع نباشد نتیجه خواهد گرفت و خود را به کاروان رساند.
بازخوانی خاطرهای با شهید اسکندری
سیزده رجب نود و سه بود یعنی هفت هشت روز قبل از اعزام به سوریه او را با حاج بهرام قاسمی در فرودگاه دیدم مثل همیشه ابتدا باب شوخی باز شد و برایم عجیب بود که چند بار خاطرههای شب عملیات محرم را که حدود سی سال پیش با هم بودیم را سئوال میکرد.
آن شب عجیب در زیر آتش دشمن سه گردان را با هم پشت سر دشمن برده بودیم و آتش دشمن امانمان را بریده بود و تا صبح مقاومت میکردیم ولی فایدهای نداشت و تعداد شهدا و مجروحین آنقدر زیاد بود که باید برایشان فکری میکردیم. دست به اسلحه بردم و با رضا جم و ابوالفضل گزنی و اسدالله جرعهنوش شروع به جمع و جور کردن و یورش به طرف دشمن کردیم تا بچهها بلند شوند و از میدان مین خارج شوند.
تیربار دشمن درست من را هدف گرفته بود که با ضربه محکم عبدالله هردو به زمین افتادیم، گلوله به شانه عبدالله اصابت کرده بود و گرنه سری برایمان باقی نمیماند. دائم میگفت ای کاش همان موقع رفته بودیم. حالا دیگر خیلی سخت شده است و میپرسید حالا اگر ما شهید شدیم عکسی، چیزی از من دارید. گویا که داشت دست و پایش را جمع میکرد و من اصلاً فکر نمیکردم که آخرین دیدارمان باشد که گفتم حالا تو بمیر ما خودمان میدانیم چکار کنیم که با شوخی و خندش رفتیم و او به دیدار یاران رفته شتافت».
!!تــوجـه
- لطفا نظرات خود را فقط در مورد همین مطلب بنویسید
- لطفا نظرات خود را به فارسی تایپ نمایید
- لطفا سعی کنید نظرتان مختصر و مفید باشد
- به نظرات دیگر کاربران احترام بگذارید