حاج آخوند ملاعباس راشد تربتی را باید در زمره متشرع ترین عارفان و عارف ترین متشرعان قرار داد. او از مردمی ترین شخصیتهایی است که در همان حال از عابدترین آنان بوده است . مردی که برای خدا خود را وقف مردم کرده بود. برخستگی و گرسنگی غلبه می کرد بویی از ریاکاری و عوام فریبی و دنیاداری در وجودش نبود.
مردم او را چنان می دیدند که یک تنه برابر چهار تن کار می کند در سوارکاری چالاک و ورزیده است هوشمند و مبتکر است یکپارچه ادب و معرفت است قهرمان مقاومت و استقامت است و با این وجود حالات او در تنهایی و اجتماع از حیث خلوص و خداجویی یکسان است . چه آنگاه که در وسط بیابان و در فصل زمستان آرام و استوار و با خضوع و طمانینه برروی یخ ها به نماز می ایستد چه آن گاه که در هنگامه قحطی دوران جنگ بین الملل اول و زلزله سال ۱۳۰۱ شمسی در خدمت به مردم سر از پای نمی شناسد .
فرزند بزرگوارش مرحوم شیخ حسینعلی راشد درباره پدربزرگوارش می گوید : « من حسینعلی راشد با برادرم هر دو جزو و طلاب علوم دینی بودیم و پدر من در تمام عمر یک شاهی از وجوهی که نزد او می آوردند به ما نداد حتی ما را چنان ترسانده و تربیت کرده بود که واقعا اگر می خواستیم دست به آنها بزنیم خیال می کردیم دست به مار و عقرب می زنیم .
قبل از انقلاب (در سالهای دهه پنجاه ) برخی از شاگردان و یاران امام خمینی در نجف اشرف در باب فضای سیاسی و جو اجتماعی ایران آن روز با امام گفتگو و مباحثه می کنند. امام در مقام توضیح و تشریح مواضع خویش و تبیین لزوم عمل به مقتضای تشخیص و تکلیف . سرانجام سخنی به این مضمون بر زبان می آورند که : « مرحوم حاج آخوند ملاعباس پدر آقای راشد یک وقت در راه مسافرت وارد قهوه خانه ای می شود. به محض ورود همراهان ایشان می بینند که در آنجا چند جوان بساط عیش و نوش پهن کرده اند و مشغول به فسادند. ناراحت و متحیر می مانند که چه بکنند.
حاج آخوند یکراست می رود و به گوشه ای و بدون ذره ای توجه و اعتنا سجاده اش را می اندازد و مشغول به نماز می شود. انگار آنها را اصلا ندیده است . همراهان هم به نماز می ایستند افراد دیگری هم که حاج آخوند را می بینند و می شناسند به ایشان اقتدا می کنند. نماز که تمام می شود می بینند از آن جوان ها و آن بساط شان خبری نیست و خودشان رفته اند » .
راوی این خاطره ـ آقای سیدمحمود دعایی می گویند که حضرت امام با استناد به عمل حاج آخوند ملاعباس در مقام بیان و استغنای خویش از اقبال و ادبار دیگران بوده اند. آنگاه با سخنانی بدین مضمون چنین نتیجه گیری کردند که « حاج آخوند ملاعباس آنچه را به عنوان تکلیف تشخیص داد عمل کرد. »
مرحوم آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی از مراجع تقلید آن زمان، در مورد مرحوم ملاعباس تربتی چنین می فرمود: «حاج ملاعباس، نه تنها از خوبان عالَم اسلام، بلکه از خوبان دنیاست».
فرزندش، در باب اوصاف پدر چنین بیان می کند: «با اطمینان می گویم که او مردی بود که نفْس خود را کشته بود».
این داستان رو هم بد نیست بشنوید که من بارها از آیت الله شیخ احمد مجتهدی طهرانی شنیده ام که و اینبار از زبان استاد امجد بشنوید :
همه علما و زهاد و عبادی که مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتی را دیدهاند، با دیده تعجب به شخصیت او مینگرند. بنده که ایشان را درک نکردهام ولی خیلی چیزها شنیده بودم که بعضی از آنها را در کتاب فضیلتهای فراموش شده مطالعه نمودم.
این کتاب در افراد، خصوصاً اهل علم، اثر عمیقی گذاشته و تعبیرات جالبی از آقایان میشنوم. خداوند بر رفعت و مقام و عزت نویسنده بزرگوارش بیفزاید. از مطالبی که خیلی شنیدهام، این است که صاحب منتهیالامال، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، آن مرد حق و خدا، در مسجد گوهرشاد روی منبر بوده و مجلس پرجمعیت، تا میبیند حاج آخوند ملاعباس تربتی وارد شد، میفرماید: اینجا، حق و محل حاج آخوند است. و خود از منبر پایین میآید و احترام میکند. هر وقت حاج آخوند ملاعباس در مشهد بود، مشهدیها در بردن ایشان به منزل خود، سبقت و تشاح داشتند. قبرش مزار است و خوبان به قبر ایشان مقیدند، تبرکاً و تیمناً.
زندگینامه حاج آخوند ملاعباس راشد تربتی تاکنون در کتابها و مجلات و روزنامه های معتبر کشور به چاپ رسیده است ازجمله :
کتاب ادبیات فارسی سال سوم راهنمایی تحت عنوان درس (اسوه ی زهد و تقوی )
کتاب (فضیلت های فراموش شده ) به قلم فرزند بزرگوارش مرحوم شیخ حسینعلی راشد
جلد چهارم و پنجم در گلشن ابرار
مرحوم شیخ حسینعلی راشد
از فرزند بزرگوار ایشان نیز تاکنون ۲ جلد کتاب از سخنرانی های رادیویی وی تنظیم و به چاپ رسیده است همچنین کتاب در فیلسوف شرق و غرب و کتاب اسلام و قرآن نیز از ایشان به یادگار مانده است .
مرحوم راشد نقل می کند :
پدرم در روز یکشنبه ۲۴ مهرماه سال ۱۳۲۲ شمسی هجری مطابق با ۱۷ شوال سال ۱۳۶۲ قمری هجری در حدود دو ساعت از آفتاب گذشته از دنیا رفت .
نماز صبحش را همچنان که خوابیده بود خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پایش را به سوی قبله کردند و تا آخرین لحظه هوشیار بود و آهسته کلماتی می گفت، مثل این که متوجه جان دادن خودش بود و آخرین پرتو روح با کلمه لا اله الا الله از لبانش برخاست.
حدود دو سال قبل از فوت بیمار شدند و در این مدت گاهی در تربت و گاهی در مشهد بودند. حاج آخوند، در تربت حیدریه، در خانه شخصی خود، همان اتاق و محلی که نماز شبهای بسیاری خوانده و «العفو» گفته بود و گریسته بود از دنیا رفت.
جنازه حاج آخوند، در مشهد مقدس در آخرین غرفه صحن نو حرم امام رضا علیه السلام (در آن زمان) در زاویه شمال غربی به خاک سپرده شد و چنانکه وصیت کرده بود این آیه قرآن بر سنگ قبرش که بر دیوار آن غرفه نصب شد نوشته شد: « و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» (آیه ۱۸ سوره کهف) و در زیر آن نوشته شده بود:
«مرقد بنده صالح خدا عالم عامل مرحوم حاج شیخ عباس تربتی پسر مرحوم ملا حسینعلی کاریزکی که هفتاد و اند سال عمر خود را به درستی و پاکی و زهد و عبادت و ترویج دین و خدمت به نوع گذرانید…»
و این شعر نیز نوشته شده بود: به تاریخش رقم زد، کلک سالک به حق دست ارادت داد عباس
بعداً سنگ قبر ایشان توسط حکومت وقت خراب شد و بعد از انقلاب آستان قدس رضوی سنگ قبر جدیدی بر مزار حاج آخوند ملا عباس تربتی نصب کرد. اما عبارات روی این سنگ، عیناً همان عبارات حک شده بر روی نخستین سنگِ مزار آن مرحوم نیست